دوباره ،از پی روز غروبی درد ناک مرا در وادی سرگردانی به دنبالت می فرستند دوباره اندر پی منتقم میگردم ؛دوباره بهانه ام روزگار و سختیهاست تا برایت چشم هایم را بارانی کنم توی می آیی ،تو خواهی آمد و انتقام سردار بر نی سوار ،را خواهی گرفت ای آسمان بازهم از خجالت دیدن روز واقعه گلگون شو و دل آینه ات را باز به روی دشت پر زه خون باز کن بیا ای سوار یکه و تنها ،مرکب ات؛ بی سوار نمی تواند به خیمه ها باز گردد تو تنها نخواهی ماند؛که پهلوانانی چون قاسم را به سپاه خود همراه داری ای کاش زودتر بیایی ای همه ارزوهایم را اجابت کاش بیایی و بتوانم ازهمه آنچه که در دل دارم ؛ برایت نقل ها کنم و از تنهایی و مرثیه هاییی بگویم که هر روز جانم را به لب میسازد و آنگاه که به مرثیه عمومیرسم دوست تر دارم جانم را فدایش کنم جانم فدای آن شهسوارعلمداری که دست و چشم در راه بندگی خدا می دهد جانم فدای ,تشنه کامی که بر لب آب.. تشنگی را به جان خرید...او که تا لحظه عروج مرید و عاشق ولایت بود فدای لب تشنه ای که برآب چشم می بندد.. تا به چشمه عشق متصل شود ((این الطالب بدم المقتول بکربلا)) کلمات کلیدی : |
امروز : شنبه 103 آبان 26 ، 7:36 صبح
لک لبیک .. عزیز زهرا...